دسته بندی وبلاگ

داستان پیرمرد

یک پیرمرد بازنشسته، خانه جدیدی در نزدیکی یک دبیرستان خرید. یکی دو هفته اول همه چیز به خوبی و در
آرامش پیش می رفت تا این که مدرسه ها باز شد. در اولین روز مدرسه، پس از تعطیلی کلاسها سه تا پسربچه
در خیابان راه افتادند و در حالی که بلند بلند با هم حرف می زدند، هر چیزي که در خیابان افتاده بود را شوت می
کردند و سر و صداى عجیبی راه انداختند. این کار هر روز تکرار می شد و آسایش پیرمرد کاملاً مختل شده بود.
این بود که تصمیم گرفت کاري بکند.
روز بعد که مدرسه تعطیل شد، دنبال بچه ها رفت و آنها را صدا کرد و به آنها گفت: "بچه ها شما خیلی بامزه
هستید و من از این که می بینم شما اینقدر نشاط جوانی دارید خیلی خوشحالم. منهم که به سن شما بودم همین کار را می کردم. حالا می خواهم
لطفی در حق من بکنید. من روزي 1000 تومن به هر کدام از شما می دهم که بیائید اینجا و همین کارها را بکنید. "
بچه ها خوشحال شدند و به کارشان ادامه دادند. تا آن که چند روز بعد، پیرمرد دوباره به سراغشان آمد و گفت: ببینید بچه ها متأسفانه در محاسبه
حقوق بازنشستگی من اشتباه شده و من نمی تونم روزي 100 تومن بیشتر بهتون بدم. از نظر شما اشکالی نداره؟
بچه ها گفتند: " 100 تومن؟ اگه فکر می کنی ما به خاطر روزي فقط 100 تومن حاضریم اینهمه بطري نوشابه و چیزهاي دیگه رو شوت کنیم،
کورخوندي. ما نیستیم. " و از آن پس پیرمرد با آرامش در خانه جدیدش به زندگی ادامه داد.

************************

نظرات برای این نوشته

f.m
متن نظر :
خیلی عالی و هوشمندانه بود 🌷👏👏🌷 موفق باشین.